سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه دانش می جوید، خداوند روزیش رابه عهده می گیرد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

عشاق خاکی
خانه | ارتباط مدیریت |بازدید امروز:3بازدید دیروز:3تعداد کل بازدید:24675

احمد :: 89/4/2::  9:39 صبح

در این دوره و زمانه که آدمها وقت ندارند کتاب بخوانند و تیراژ کتابها هم بیشتر از دو هزار و سه هزار نیست، وقتی می بینی روی جلد یک کتاب نوشته «چاپ ...»، وسوسه می شوی کتاب را بخوانی تا بدانی چه چیزی داشته که به چاپ پنجم رسیده. آن هم کتابی با موضوع و مضمون جنگ.

یکی از علت هایی که باعث شد، بالاخره کتاب «فرزندان ایرانیم» را بخوانم (چون کتاب، تازه نیست) علاوه بر چاپهای متعددش. به خاطر موفقیتهایی بود که این کتاب کسب کرده بود و من خبر آنها را به صورت پراکنده روی سایتها و نشریات می دیدم.

افرزندان ایرانی

رتبه اول بخش خاطره در پنجمین دوره جشنواره بهترین کتاب دفاع مقدس، دیپلم افتخار نهمین دوره جشنواره کتاب کودک و نوجوان کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، رتبه اول بخش تألیف و داستان دومین دوره جشنواره مهر و تقدیر از نخستین جشنواره ادب پایداری بیست سال داستان نویسی دفاع مقدس از جمله افتخارات این کتاب است.

• «داوود امیریان» معمولاً داستانهایی با مضمون طنز می نویسد، فقط هم در مورد جنگ می نویسد. او با استفاده از خاطره های خودش و دوستانش از روزهای جنگ و با استفاده از یک شیوه خوب و زبانی طنز آمیز سعی می کند یک کار ادبی و داستانی قابل قبول ارائه دهد. کتابهای او همیشه با استقبال روبرو می شود و کارهایش به چاپهای چندم می رسد.

«فرزندان ایرانیم» یکی از آثار خوب این نویسنده است. این اثر اگر چه برای گروه سنی کودک و نوجوان نوشته شده، اما آدم بزرگ ها هم از خواندنش خسته نمی شوند و لذت می برند.

«فرزندان ایرانیم» خاطرات خود امیریان است. خاطره هایی از دوره آموزش زمان جنگ. دوره آموزشی که هر بسیجی باید می گذراند تا اجازه پیدا کند به جبهه برود. امیریان در این کتاب از خاطرات آن دوره اش برای ما می نویسد، او این خاطرات را با زبان طنز نوشته؛ وقتی می گوییم طنز یعنی واقعاً طنز و نه هجو و نه هزل و نه هر چیز دیگری جز طنز.

«امیریان» همه آثارش را این طور می نویسد. او با استفاده از طنز کلام و موقعیت، تلخ ترین روایتها را خواندنی و جذاب می کند و به ویژه در این اثر، فضای خشک و خشن جنگ را برای مخاطبان نوجوان خواندنی و شیرین می نماید.

«بابک گفت: با تبریک و تأسف به اطلاع می رساند که برادر سیدزاده مورد اصابت نیش یک فروند رتیل بی پدر و مادر منطقه عملیاتی قرار گرفته و جانباز شده اند !سید امیر با ناراحتی خندید و من و بابک ریسه رفتیم. بابک خنده خنده گفت: آدم بره زیر زمین خونه شون با سیم بکسل بادبادک هواکنه، اما این طوری حالش گرفته نشه، حضرت آقا تو فاو نیش رتیل به این حال و روزش انداخته.»ص 94 

 آن چه بیشتر باعث ماندگاری کتابهای امیریان شده، صداقت او در بیان خاطرات است، او که سعی می کند تمام آنچه را دیده بنویسد، بدون آنکه نثرش را فدای طنز و یا طنز را فدای نثر داستانش کند.

خودش در جایی می گوید: «اهل جبهه شوخ بودند، اهل بگو و بخند بودند. طنزی که من می نویسم با استفاده از رفتار همین بچه ها در جبهه هاست. عده ای فکر می کنند بچه های ما یا ماشین کشتار جمعی یعنی رمبو بودند، یا آدمهای صوفی مسلک بودند. والله این گونه نبودند. این بچه ها من و شما بودیم . شما پای خاطرات هر یک از رزمندگان یا پای صحبت خانواده شهدا بنشینید از شوخ طبعی بچه هایشان تعریف می کنند.در جبهه به ما خیلی خوش می گذشت. دنیای دیگری داشتیم وقتی زندگینامه داستانی شهدا را می نویسم. سعی می کنم اگر طنزی در رفتار و گفتارش بود، اگر انسانی شوخ طبع و بذله گو بود، همان را روایت کنم، خودسانسوری نمی کنم.»

با تبریک و تأسف به اطلاع می رساند که برادر سیدزاده مورد اصابت نیش یک فروند رتیل بی پدر و مادر منطقه عملیاتی قرار گرفته و جانباز شده اند !

• «فرزندان ایرانیم» مجموعه خاطرات چند نوجوان بسیجی است که آموزش مقدماتی را برای ورود به جبهه می گذرانند، بچه هایی که اکثرشان به خاطر کم بودن سن و سالشان، تخلف کرده اند و در شناسنامه شان دست برده اند که خود داوود هم جزو آنهاست.

با آنکه خاطرات بعد از چندین سال نوشته شده اند و منحصر به زمان خاصی اند، اما اصلاً تاریخ مصرف ندارند، پر از شورند، پر از تازگی اند. زندگی گروهی پسر نوجوان با تمام شیطنتشان در این کتاب جریان دارد. این که در یک زمان خاصی چند نوجوان هم سن و سال و عاشق جنگ دور هم جمع شوند و آموزش تاکتیکی جنگ را ببینند، حتماً جذاب است. در این کتاب هیچ چیز از نگاه نویسنده دور نمانده، نویسنده سعی کرده جزء جزء وقایع را بنویسد و یک ذهنیت خاصی از آن دوران، برای مخاطبی که اصلاً آن روزها نبوده و یا آن دوران را ندیده، به وجود آورد. مخاطب کتاب را برمی دارد و بدون آنکه خسته شود، آن را تا به آخر می خواند. همه کتاب خنده نیست، گاهی هم همراه خاطرات نویسنده گریه می کنیم اما اشک شوق، اشکی پر از امید که اصلاً تلخ نیست.

«فرمانده با مهربانی به موهای سرم دست کشید. بعد رو کرد به بچه ها و گفت: برادرا همه این جا جمع بشن. لحنش آرام بود. همه نظام گرفتیم. مقدم بیرون رفت، فرمانده با مهربانی نگاهمان کرد و گفت: برادران خوبم. آموزش تمام شد و شماها سربلند و رو سفید از این امتحان بیرون آمدید. یکهو هق هق گریه چند نفر بلند شد. فرمانده لب گزید. چشمانش خیس شد و گفت: از دست ما هم راحت شدید!

این بار همه بدون استثنا هق هق گریه شان بلند شد. حتی نقی قز لباش همیشه غرغرو و ناراضی هم گریه می کرد.

داوود امیریان

- حلالم کنید. من خادم شما بودم. از هفتاد و پنج نفر، فقط شما سی و نه نفر موندید. شماهایی که می خواهید به یاری حسین زمان برید. اگر از بین شما کسی شهید شد و به زیارت آقا امام حسین (ع) رفت، شفاعت دیگران یادش نره .

همه ضجه می زدند. شانه فرمانده تکان می خورد.

- من و دوستانم مجبور بودیم سخت گیری بکنیم والا دلمان نمی آمد به شما کمترین صدمه و آسیبی برسد شماها پاکید. خیلی ها که دو سه برابر شما سن دارن، حالا نشسته اند و انگار نه انگار که در این مملکت جنگی هم هست. انگار نه انگار که مردم بی دفاع مرزنشین ما هنوز آواره اند. ما دستمون از جبهه کوتاهه. باید این جا بمونیم و مسؤولیت آموزش بسیجیان رو به گردن بگیریم. اما دلمون خوشه که شما برای دفاع از مملکت اسلامی مون عازم هستید. حلالم کنید!»

• تولستوی می گوید: «کسی که جنگ را دیده است غیر ممکن است از چیز دیگری بنویسد.»

این حرف تولستوی را باید جدی گرفت. امیریان هم جزو این آدمهاست. او جزو کسانی است که با پوست و گوشتش جنگ را لمس کرده. شهید شدن دوستان صمیمی اش را دیده برای همین می تواند آثار متفاوتی خلق کند. آثار او بر خواننده، تأثیر می گذارند.

داوود امیریان متولد 1349 کرمان است و تا کنون26 عنوان کتاب منتشر شده در کارنامه اش دارد که جوایز متعددى را هم نصیب نویسنده اش کرده است.

امیریان فعالیت نویسندگى خود را از سال 69 با نوشتن خاطراتش از جبهه آغاز کرد و در حال حاضر در چند حوزه خاطره نویسى، ادبیات کودک و نوجوان، رمان ، طنز ، زندگینامه داستانى شهدا و فیلمنامه نویسى قلم مى زند. از جمله فیلم هایى که نوشته و به مرحله تولید رسیده و بر پرده سینما ها به نمایش درآمده، فیلم سینمایى «آخرین نبرد» به کارگردانى حمید بهمنى و «بهشت منتظر مى ماند» به کارگردانى محمدرضا آهنج است.

«فرزندان ایرانیم»، «رفاقت به سبک تانک» و «دوستان خدا حافظى نمى کنند»، «داستان بهنام »، «داستان مریم»، «تولد یک پروانه» و «جام جهانى در جوادیه» از جمله معروف ترین آثار داستانى این نویسنده است که تاکنون چهار دوره جایزه کتاب سال، ادبیات دفاع مقدس ، کانون پرورش فکرى کودکان و نوجوانان و ده ها جایزه دیگر را نصیب نویسنده اش کرده است .

از دیگر آثار امیریان می‌توان به «آخرین گلوله صیاد» زندگینامه داستانی شهید صیاد شیرازی و «داستان مریم» زندگینامه داستانی شهید مریم فرهانیان اشاره کرد.

دیگر آثار :

فرمانده من ، خداحافظ کرخه ، عقاب کویر ، بلوچ گریه نمی کند ، بهشت برای تو ، ایرج خسته است ، یک آسمان منور ، مین نخودی ، تندرهای ابابیل ، آخرین سوار سر نوشت ، آقای شهردار ، داستان بهنام ، فرزندان ایرانیم ، مرد ، تولد یک پروانه ، رفاقت به سبک تانک ، لحظه جدایی من ، آخرین گلوله سرخای ، مترسک مزرعه آتشین ، دوستان خداحافظی نمی کنند ، جام جهانی در جوادیه ، سلحشوران امیر خیز .

منبع :

روزنامه قدس


احمد :: 89/4/1::  8:28 صبح

ممد خمپاره» ستاد جنگ‌های نامنظم از شهید چمران می‌گوید

 محمد نخستین یا همان «ممد خمپاره» ستاد جنگ‌های نامنظم، کوله‌بار خاطراتش را آورده بود تا برای‌مان از شهید چمران بگوید. پای حرف که باز شد،‌ناخودآگاه همراه او از خیابان ثارالله تهران حرکت کردیم و چند روز همراه یک عده جوان کم تجربه، روی تپه‌های کنجانیم اطراف مهران، جلوی نیروهای عراقی را گرفتیم و سر آخر نفس گرم دکتر توی ستاد جنگ‌های نامنظم اسیرمان کرد و تا آخر در رکابش ماندیم.

ما حصل گفت‌وگوی‌مان با محمد نخستین، واکاوی حدیث فرماندهی است که بر قلب‌ها حکم می‌راند و با تبحر نظامی‌اش، عجایبی را خلق کرد که هنوز برق شادی آن در چشمان یاران پا به سن گذاشته‌‌اش، نمایان است. با ما در گفت‌‌وگویی که خود نخستین عبرت‌های انقلاب می‌خواندش، همراه باشید.

محمد نخستین یا ممد خمپاره

سربازی رفته ها بخوانند

اصلاً چرا به محمد نخستین «ممد خمپاره»‌می‌گویند؟

این نام ،یادگار روزهایی است که در ستاد جنگ‌های نامنظم مسئول ادوات نظامی بودم. ماجرا از جایی آغاز شد که در یکی از عملیات‌ها، تعدادی از نیروهای ارتش با ما همراه شدند و در همان جا با یک گروه خمپاره‌انداز ارتش آشنا شدم که پذیرفتند در قبال برخی خدمات نظیر حمل و نقل مهماتشان، نحوه شلیک با خمپاره را به من آموزش بدهند. با همین معامله پایاپای رفته رفته در چگونگی استفاده از ادوات نظامی همانند خمپاره‌ انداز و ... مهارت‌هایی کسب کردم. به طور کلی در آن روزها اکثر نیروها بر حسب یک اتفاق یا براساس نیاز زمان، مسئولیتی را بر عهده می‌گرفتند.

عبرت‌های انقلاب

حالا که بحث شرایط روزهای نخستین جنگ پیش آمد، چه خوب است کمی بیشتر در این مورد صحبت کنیم. برای شروع از نحوه ورودتان به جنگ بگویید. به طور کلی محله‌ای که ما در آن زندگی می‌کردیم، محیطی مذهبی داشت و به همین خاطر اکثر اهالی و به خصوص جوان‌ها ناخواسته به جریان‌های انقلابی وارد می‌شدند. به تعبیری می‌توان گفت انقلاب به در خانه‌های‌مان می‌آمد. چنانچه وقتی گاردی‌ها به پادگان هوانیروز حمله کردند، محله ما یعنی خیابان ثارالله به آنجا نزدیک بود و خوب به یاد دارم که عده‌ای در خانه‌ها را می‌کوبیدند و از مردم می‌خواستند به کمک همافرها بروند. در خیابان ثارالله مسجد ابوالفصل (ع) قرار دارد که از همان زمان فعال بود و با حضور افرادی چون حاج آقا علوی و سید علی اکبر حسینی، محیط خوبی را برای پرورش جوانان انقلابی مهیا کرده بود. در پنجم شهریور سال 57 من بعد از مدتی که برای تحصیل به خارج از کشور رفته بودم به تهران برگشتم و علاوه بر جو انقلابی با دیدن فجایعی چون حادثه 17 شهریور میدان شهدا، به سرعت وارد مبارزات انقلابی شدم. با پیروزی انقلاب به کمیته‌ها ملحق شدم و مدتی نیز برای مقابله با ضد انقلاب در غائله کردستان،‌ به سنندج رفتم. در آنجا برای اولین بار شهید چمران را در فرودگاه این شهر دیدم. دیداری که باعث شد مجذوب شخصیت و اخلاصش شوم. به هر حال با چنین پیش زمینه‌ای وقتی که جنگ در صبح روز 31 شهریور 59 شروع شد، چند ساعت بعد به همراه جمعیت زیادی از مردم در میدان امام خمینی (ره)، جمع شدیم تا به مناطق جنگی اعزام شویم. اما سوء مدیریت‌ها باعث پراکندگی آن جمعیت عظیم شد و به نظر من ماجراهای آن شب یکی از عبرت‌های انقلاب بود که باید بیشتر روی آن فکر کنیم و از چنین وقایعی عبرت بگیریم.

ستادی مملو از نظم

یکی از مباحثی که پیرامون شهید چمران مطرح است، نحوه فرماندهی قوی ایشان است، چه خوب است در تقابل چنین مدیریتی، به همان سوء مدیریت‌هایی که گفتید بیشتر بپردازیم.

به نظر من اگر در روز آغازین جنگ کسی بود که همان جمعیت حاضر در میدان امام (ره) (توپخانه سابق) را سازماندهی کند، روند جنگ طور دیگری رقم می‌خورد. آن شب‌ ما تا نیمه‌ها‌ی شب در خیابان‌ها حضور داشتیم و هراز گاهی کسی می‌آمد و با گفتن اینکه فقط سربازی رفته‌ها یا آموزش دیده‌ها را می‌بریم، باعث پراکنده شدن عده‌ای می شد. در صورتی که ثبت‌نام اولیه و آموزش متعاقب، می‌توانست از متفرق شدن جمعیت جلوگیری کند. ما حصل چنین سوء‌مدیریتی ماندن تنها 500 نفر و برگشتن بقیه بود. همین تعداد نیز با تحویل گرفتن تعدادی اسلحه برنوی بدون فشنگ دل بزرگی داشتند که پای کار ماندند. چرا که منطق هیچ کسی قبول نمی‌کرد بدون مهمات به جنگ ارتش مسلح برود. اما اخلاص عموم مردم در آن شرایط بالاتر از این حرف‌ها بود. یادم می‌آید صبح که با مینی ‌بوس به سمت منطقه حرکت کردیم، یک پیرمرد دستفروش وقتی فهمید به جبهه می‌رویم و صبحانه نخورده‌ایم، تمامی دار و ندارش یعنی یک جعبه انگور خود را به ما داد. آنجا بود که به واقع فهمیدم بار اصلی انقلاب و جنگ بر دوش مستضعفان قرار دارد و آنها هستند که بی‌هیچ چشم داشتی همه هستی خود را در راه آن فدا می‌کنند.

اعزام به جبهه

در هر صورت ماجرای گروه اعزامی و سوء‌مدیریت‌ها به همین جا ختم نشد و در مقر لشکر 16 قزوین که قرار بود، گلوله اسلحه‌ها به ما تحویل داده شود، فرمانده پادگان از این کار سرباز زد و باعث شد 390 نفر نیز از گروه جدا شوند و تنها 110 نفر باقی بمانیم. به همین ترتیب در مراحل مختلف سفر، ریزش نیرو داشتیم. چنانچه وقتی در تپه‌های اطراف مهران موسوم به کنجانچم چند روز مقاومت کردیم و مانع پیشروی نیروهای دشمن شدیم، تنها 15 نفر از آن خیل عظیم باقی مانده بودند. با دیدن چنین سوء‌مدیریت‌هایی وقتی که وارد ستاد جنگ‌های نامنظم شدم، نظم و ترتیب آنجا واقعاً شگفت ‌زده‌ام کرده بود. این ستاد برخلاف نامش (جنگ‌های نامنظم) تحت فرماندهی شهید چمران به بهترین شیوه و بسیار منظم اداره می‌شد.

تاریخچه ستاد جنگ‌های نامنظم

تشکیل ستاد جنگ‌های نامنظم از جمله اقدامات ویژه شهید چمران محسوب می‌شود. لطفاً تاریخچه‌ای از این ستاد و نحوه اداره آن را ارائه بدهید.

آقای دکتر به همراه مقام معظم رهبری در روز پنجم یا ششم مهرماه سال 59 وارد اهواز شدند و می‌شود، گفت ستاد از روز هفتم مهرماه تشکیل شد و پنجم آبان ماه سال 60 نیز در سپاه پاسداران ادغام و به کار خود خاتمه داد. در این مدت کم ستاد جنگ‌های نامنظم منشأ خدمات بسیاری شد و طی 15 عملیات بزرگ و هفت، هشت عملیات کوچک، مناطق متعددی از خاک کشورمان را از چند کیلومتری اهواز گرفته تا خود دهلاویه، از دشمن پس گرفت و تلفات و صدمات بسیاری به آنها وارد کرد.

چنانچه تشکیل اولین واحدهای زرهی سپاه پاسداران، با تانک‌ها و نفربرهای غنیمت گرفته شده توسط نیروهای ستاد میسر شد اما ماهیت نیروهای ستاد متشکل بود از افراد ارتش، سپاه و نیروهای داوطلب مردمی. برخی از سپاهی‌ها و ارتشی‌ها به ستاد مأمور شده بودند و برخی داوطلبانه در آنجا خدمت می‌کردند، نظیر شهید ایرج رستمی که حتی در یک سال حضورش در کنار شهید چمران، به دلیل آنکه حکم مأموریت نداشت، حقوقی نیز دریافت نکرد. این را هم اضافه کنم که تقریباًَ تمامی نیروهای ستاد، حقوقی دریافت نمی‌کردند و بودجه ما توسط کمک‌های مردمی تأمین می‌شد. از نظر تسلیحات نیز اوایل ارتش همکاری‌هایی با ستاد داشت و بعد از آن به دلیل خیانت‌های بنی‌صدر، مجبور بودیم سلاح مورد نظر را از طریق غنیمت از دشمن حتی با تهدید از ارتش بگیریم! چنانچه یک بار خودم شاهد بودم که چطور سروان رستمی مقداری سلاح را از یک واحد ارتش با تهدید گرفت. البته این را هم اضافه کنم که مشکل ستاد با ارتش به استانداری به دلیل خیانت‌های بنی‌صدر بود که به عنوان رئیس دولت و فرمانده کل قوا، این نیروها و ارگان‌ها را از همکاری با ما باز ‌می‌داشت. با وجود چنین اوضاع و شرایطی، دکتر چمران با مدیریت و فرماندهی موفق خود، سیستم بسیار منظمی را در ستاد حاکم کرده بود. به طور مثال بر طبق تقسیم‌بندی‌های درون ارتش، ستاد جنگ‌های نامنظم نیز به چهار رکن تقسیم می‌شد. اعضا بر طبق تخصص‌شان در ارکان اربعه تقسیم می‌شوند و برای نیروهای آموزش ندیده، دوره‌های آموزشی در نظر گرفته شده بود. با چنین مدیریت منظمی که در کنار نظم و قاعده، تأثیر عاطفی عمیقی نیز روی نیروهایش داشت، ستاد توانست دست به کارهای بزرگ بزند. آزادسازی بستان، سوسنگرد و مقاومت در برابر زبده‌ترین نیروهای دو سپاه دشمن که نقطه تلاقی‌شان در دهلاویه بود، تنها گوشه‌ای از اثرات چنین مدیریتی است.

سنگ‌هایی مقابل پای دکتر

از صحبت‌ها این طور استنباط می‌شود که شهید چمران علاوه بر کمی تسلیحات و امکانات با کارشکنی‌هایی نیز مواجه بود، در این مورد بگویید.

 شهید چمران

همان طور که قبلاً گفتم، کم‌لطفی و حتی خیانت‌هایی به نیروهای ستاد و شخص دکتر چمران می‌شد که البته ایشان به هیچ‌وجه درمیان بچه‌ها به کسی یا ارگانی اعتراض نمی‌کردند و روش‌شان در برخورد با دیگران بر مبنای اصل حسن‌نیت شکل می‌گرفت. به طور مثال وقتی ما قله‌های الله‌‌اکبر را فتح کردیم، بنی‌صدر با وجود کارشکنی‌هایی که در روند عملیات انجام داده بود، به سرعت با هلیکوپتر خودش را به منطقه رساند و همان روز رادیو اعلام کرد رئیس‌جمهور طی عملیاتی موفق باعث فتح قله‌ها شد! وقتی موضوع را به دکتر گفتیم تنها یک جمله گفت که اگر برای خدا کاری می‌کنیم این چیزها مهم نیستند. با وجود چنین رفتاری از جانب شهید چمران، خیانت‌ها و کارشکنی‌ها به قدری بودند که به شخصه شاهد بودم ایشان دوبار وادار به واکنش شدید شدند، یک بار در همین عملیات آزاد‌سازی قله‌های الله‌اکبر و دیگری در فتح سوسنگرد که دکتر تهدید کرد اگر ارتش همکاری نکند، عوامل خائن را رسوا خواهد کرد. در مجموع به نظر من خیانت‌های بنی‌صدر و برخی از مسئولان در آن زمان امری بدیهی و مشخص است. آخر در کجای دنیا فرماندهی را پیدا خواهید کرد که برای آزادسازی بخشی از خاک مملکتش بازور و تهدید دیگر نیروها را برای کمک به خود بسیج کند.

فرمانده قلب‌ها

قبل از پرداختن به نحوه شهادت دکتر، مختصری از خصوصیات اخلاقی‌شان بگویید.

در صحبت‌هایم به اخلاص و حسن اخلاق ایشان اشاراتی داشتم و دوست دارم اکنون کمی از نحوه فرماندهی شهید چمران بگویم. اینکه در برخورد با دشمن بسیار سریع و قاطع عمل می‌کرد و اعتقاد داشت نباید به نیروهای عراقی فرصت تفکر و ساماندهی داد. با چنین تزی نیز عصر همان روزی که به همراه مقام معظم رهبری وارد منطقه شده بودند، به سرعت نیروها را سازماندهی کرده و به دشمن حمله کرده بود. دانش رزمی و قدرت فرماندهی او به اندازه‌ای بود که به جرأت می‌توانم بگویم بعد از شهادت دکتر، در فاصله زمانی کوتاهی بسیاری از فرماندهان ستاد به شهادت رسیدند. در یک عملیات به شخصه شاهد بودم که نیروهای عراقی برای تضعیف نیروهای ما تعدادی از سربازان پیاده‌شان را سوار تانک‌ها کرده بودند و مقابل خط ما رژه می‌رفتند، دکتر به محض دیدن آن تانک‌ها حرفی را زد که همه آرام شدیم. او گفت اگر قصد حمله داشتند، نیروهای خود را پشت تانک‌‌ها قرار می‌دادند نه روی تانک‌ها. با چنین دانشی بارها و بارها با نیروهای کم در برابر دشمنی قوی موفق عمل کرد و حتی بسیاری از خرابکاری‌های بنی‌صدر را هم شهید چمران جمع و جور می‌کرد. نظیر عملیات 28 صفر که بنی‌صدر آن را برای بازپس‌گیری خرمشهر ترتیب داده بود، اما با شکست رو‌به‌رو شد و باز این دکتر و نیروهای ستاد بودندکه مقابل نیروهای دشمن ایستادند و مانع پیشروی بیشتر آنها شدند.

و همان طور که می‌دانید دکتر چمران در 31 خرداد سال 60 به شهادت رسید. آن روز من به عنوان مسئول ادوات یک خط عقب‌تر از خط اصلی بودم. چرا که محل استقرار خمپاره‌اندازها را از نیروهای اصلی دور نگه می‌دارند تا در شلیک متقابل دشمن تعداد تلفات نیروهای خودی کمتر باشد. به هر حال وقتی که دکتر به خط آمد و کمی بعد زخمی شد، من برای آخرین دیدار با شهید رستمی که شب قبل به شهادت رسیده بود به سوسنگرد رفتم و چون فهمیدم جسد او را به اهواز منتقل کرده‌اند به آنجا رفتم. این در شرایطی بود که جسد دکتر نیز پشت سر من به سوسنگرد و اهواز منتقل شده بود و تازه در ستاد بود که شنیدم دکتر شهید شده است. اوایل باور این موضوع برای هیچ‌کس امکان‌پذیر نبود. بعد از شهید چمران هر چند برادر ایشان مسئول ستاد شد و افرادی چون سروان فرتاش درصدد حفظ ستاد برآمدند، اما رفته‌رفته اختلافاتی بین نیروها پیش آمد و هر از گاهی شایعه‌ای مبنی بر الحاق ستاد به فلان ارگان به گوش می‌رسید.

همین شایعات هم باعث می‌شدند تا افراد درون ستاد همانند ارتشی‌ها یا سپاهی‌ها و... هر کدام برای الحاق ستاد به نیروهای خود تلاش کنند.

ماحصل این اختلافات باعث شد تا بدبینی‌هایی نسبت به ستاد در بین مسئولان ایجاد شود و در نهایت با دستور امام خمینی(ره) ستاد در 7/8/1360 به سپاه پاسداران محلق شد.

منبع : پایگاه اطلاع رسانی جوان



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

کد مداحی و آهنگ مذهبی