سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این دانش دین است، پس نیک بنگرید که از چه کسی دین خود رامی گیرید . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

عشاق خاکی
خانه | ارتباط مدیریت |بازدید امروز:0بازدید دیروز:2تعداد کل بازدید:24786

احمد :: 89/4/1::  8:28 صبح

ممد خمپاره» ستاد جنگ‌های نامنظم از شهید چمران می‌گوید

 محمد نخستین یا همان «ممد خمپاره» ستاد جنگ‌های نامنظم، کوله‌بار خاطراتش را آورده بود تا برای‌مان از شهید چمران بگوید. پای حرف که باز شد،‌ناخودآگاه همراه او از خیابان ثارالله تهران حرکت کردیم و چند روز همراه یک عده جوان کم تجربه، روی تپه‌های کنجانیم اطراف مهران، جلوی نیروهای عراقی را گرفتیم و سر آخر نفس گرم دکتر توی ستاد جنگ‌های نامنظم اسیرمان کرد و تا آخر در رکابش ماندیم.

ما حصل گفت‌وگوی‌مان با محمد نخستین، واکاوی حدیث فرماندهی است که بر قلب‌ها حکم می‌راند و با تبحر نظامی‌اش، عجایبی را خلق کرد که هنوز برق شادی آن در چشمان یاران پا به سن گذاشته‌‌اش، نمایان است. با ما در گفت‌‌وگویی که خود نخستین عبرت‌های انقلاب می‌خواندش، همراه باشید.

محمد نخستین یا ممد خمپاره

سربازی رفته ها بخوانند

اصلاً چرا به محمد نخستین «ممد خمپاره»‌می‌گویند؟

این نام ،یادگار روزهایی است که در ستاد جنگ‌های نامنظم مسئول ادوات نظامی بودم. ماجرا از جایی آغاز شد که در یکی از عملیات‌ها، تعدادی از نیروهای ارتش با ما همراه شدند و در همان جا با یک گروه خمپاره‌انداز ارتش آشنا شدم که پذیرفتند در قبال برخی خدمات نظیر حمل و نقل مهماتشان، نحوه شلیک با خمپاره را به من آموزش بدهند. با همین معامله پایاپای رفته رفته در چگونگی استفاده از ادوات نظامی همانند خمپاره‌ انداز و ... مهارت‌هایی کسب کردم. به طور کلی در آن روزها اکثر نیروها بر حسب یک اتفاق یا براساس نیاز زمان، مسئولیتی را بر عهده می‌گرفتند.

عبرت‌های انقلاب

حالا که بحث شرایط روزهای نخستین جنگ پیش آمد، چه خوب است کمی بیشتر در این مورد صحبت کنیم. برای شروع از نحوه ورودتان به جنگ بگویید. به طور کلی محله‌ای که ما در آن زندگی می‌کردیم، محیطی مذهبی داشت و به همین خاطر اکثر اهالی و به خصوص جوان‌ها ناخواسته به جریان‌های انقلابی وارد می‌شدند. به تعبیری می‌توان گفت انقلاب به در خانه‌های‌مان می‌آمد. چنانچه وقتی گاردی‌ها به پادگان هوانیروز حمله کردند، محله ما یعنی خیابان ثارالله به آنجا نزدیک بود و خوب به یاد دارم که عده‌ای در خانه‌ها را می‌کوبیدند و از مردم می‌خواستند به کمک همافرها بروند. در خیابان ثارالله مسجد ابوالفصل (ع) قرار دارد که از همان زمان فعال بود و با حضور افرادی چون حاج آقا علوی و سید علی اکبر حسینی، محیط خوبی را برای پرورش جوانان انقلابی مهیا کرده بود. در پنجم شهریور سال 57 من بعد از مدتی که برای تحصیل به خارج از کشور رفته بودم به تهران برگشتم و علاوه بر جو انقلابی با دیدن فجایعی چون حادثه 17 شهریور میدان شهدا، به سرعت وارد مبارزات انقلابی شدم. با پیروزی انقلاب به کمیته‌ها ملحق شدم و مدتی نیز برای مقابله با ضد انقلاب در غائله کردستان،‌ به سنندج رفتم. در آنجا برای اولین بار شهید چمران را در فرودگاه این شهر دیدم. دیداری که باعث شد مجذوب شخصیت و اخلاصش شوم. به هر حال با چنین پیش زمینه‌ای وقتی که جنگ در صبح روز 31 شهریور 59 شروع شد، چند ساعت بعد به همراه جمعیت زیادی از مردم در میدان امام خمینی (ره)، جمع شدیم تا به مناطق جنگی اعزام شویم. اما سوء مدیریت‌ها باعث پراکندگی آن جمعیت عظیم شد و به نظر من ماجراهای آن شب یکی از عبرت‌های انقلاب بود که باید بیشتر روی آن فکر کنیم و از چنین وقایعی عبرت بگیریم.

ستادی مملو از نظم

یکی از مباحثی که پیرامون شهید چمران مطرح است، نحوه فرماندهی قوی ایشان است، چه خوب است در تقابل چنین مدیریتی، به همان سوء مدیریت‌هایی که گفتید بیشتر بپردازیم.

به نظر من اگر در روز آغازین جنگ کسی بود که همان جمعیت حاضر در میدان امام (ره) (توپخانه سابق) را سازماندهی کند، روند جنگ طور دیگری رقم می‌خورد. آن شب‌ ما تا نیمه‌ها‌ی شب در خیابان‌ها حضور داشتیم و هراز گاهی کسی می‌آمد و با گفتن اینکه فقط سربازی رفته‌ها یا آموزش دیده‌ها را می‌بریم، باعث پراکنده شدن عده‌ای می شد. در صورتی که ثبت‌نام اولیه و آموزش متعاقب، می‌توانست از متفرق شدن جمعیت جلوگیری کند. ما حصل چنین سوء‌مدیریتی ماندن تنها 500 نفر و برگشتن بقیه بود. همین تعداد نیز با تحویل گرفتن تعدادی اسلحه برنوی بدون فشنگ دل بزرگی داشتند که پای کار ماندند. چرا که منطق هیچ کسی قبول نمی‌کرد بدون مهمات به جنگ ارتش مسلح برود. اما اخلاص عموم مردم در آن شرایط بالاتر از این حرف‌ها بود. یادم می‌آید صبح که با مینی ‌بوس به سمت منطقه حرکت کردیم، یک پیرمرد دستفروش وقتی فهمید به جبهه می‌رویم و صبحانه نخورده‌ایم، تمامی دار و ندارش یعنی یک جعبه انگور خود را به ما داد. آنجا بود که به واقع فهمیدم بار اصلی انقلاب و جنگ بر دوش مستضعفان قرار دارد و آنها هستند که بی‌هیچ چشم داشتی همه هستی خود را در راه آن فدا می‌کنند.

اعزام به جبهه

در هر صورت ماجرای گروه اعزامی و سوء‌مدیریت‌ها به همین جا ختم نشد و در مقر لشکر 16 قزوین که قرار بود، گلوله اسلحه‌ها به ما تحویل داده شود، فرمانده پادگان از این کار سرباز زد و باعث شد 390 نفر نیز از گروه جدا شوند و تنها 110 نفر باقی بمانیم. به همین ترتیب در مراحل مختلف سفر، ریزش نیرو داشتیم. چنانچه وقتی در تپه‌های اطراف مهران موسوم به کنجانچم چند روز مقاومت کردیم و مانع پیشروی نیروهای دشمن شدیم، تنها 15 نفر از آن خیل عظیم باقی مانده بودند. با دیدن چنین سوء‌مدیریت‌هایی وقتی که وارد ستاد جنگ‌های نامنظم شدم، نظم و ترتیب آنجا واقعاً شگفت ‌زده‌ام کرده بود. این ستاد برخلاف نامش (جنگ‌های نامنظم) تحت فرماندهی شهید چمران به بهترین شیوه و بسیار منظم اداره می‌شد.

تاریخچه ستاد جنگ‌های نامنظم

تشکیل ستاد جنگ‌های نامنظم از جمله اقدامات ویژه شهید چمران محسوب می‌شود. لطفاً تاریخچه‌ای از این ستاد و نحوه اداره آن را ارائه بدهید.

آقای دکتر به همراه مقام معظم رهبری در روز پنجم یا ششم مهرماه سال 59 وارد اهواز شدند و می‌شود، گفت ستاد از روز هفتم مهرماه تشکیل شد و پنجم آبان ماه سال 60 نیز در سپاه پاسداران ادغام و به کار خود خاتمه داد. در این مدت کم ستاد جنگ‌های نامنظم منشأ خدمات بسیاری شد و طی 15 عملیات بزرگ و هفت، هشت عملیات کوچک، مناطق متعددی از خاک کشورمان را از چند کیلومتری اهواز گرفته تا خود دهلاویه، از دشمن پس گرفت و تلفات و صدمات بسیاری به آنها وارد کرد.

چنانچه تشکیل اولین واحدهای زرهی سپاه پاسداران، با تانک‌ها و نفربرهای غنیمت گرفته شده توسط نیروهای ستاد میسر شد اما ماهیت نیروهای ستاد متشکل بود از افراد ارتش، سپاه و نیروهای داوطلب مردمی. برخی از سپاهی‌ها و ارتشی‌ها به ستاد مأمور شده بودند و برخی داوطلبانه در آنجا خدمت می‌کردند، نظیر شهید ایرج رستمی که حتی در یک سال حضورش در کنار شهید چمران، به دلیل آنکه حکم مأموریت نداشت، حقوقی نیز دریافت نکرد. این را هم اضافه کنم که تقریباًَ تمامی نیروهای ستاد، حقوقی دریافت نمی‌کردند و بودجه ما توسط کمک‌های مردمی تأمین می‌شد. از نظر تسلیحات نیز اوایل ارتش همکاری‌هایی با ستاد داشت و بعد از آن به دلیل خیانت‌های بنی‌صدر، مجبور بودیم سلاح مورد نظر را از طریق غنیمت از دشمن حتی با تهدید از ارتش بگیریم! چنانچه یک بار خودم شاهد بودم که چطور سروان رستمی مقداری سلاح را از یک واحد ارتش با تهدید گرفت. البته این را هم اضافه کنم که مشکل ستاد با ارتش به استانداری به دلیل خیانت‌های بنی‌صدر بود که به عنوان رئیس دولت و فرمانده کل قوا، این نیروها و ارگان‌ها را از همکاری با ما باز ‌می‌داشت. با وجود چنین اوضاع و شرایطی، دکتر چمران با مدیریت و فرماندهی موفق خود، سیستم بسیار منظمی را در ستاد حاکم کرده بود. به طور مثال بر طبق تقسیم‌بندی‌های درون ارتش، ستاد جنگ‌های نامنظم نیز به چهار رکن تقسیم می‌شد. اعضا بر طبق تخصص‌شان در ارکان اربعه تقسیم می‌شوند و برای نیروهای آموزش ندیده، دوره‌های آموزشی در نظر گرفته شده بود. با چنین مدیریت منظمی که در کنار نظم و قاعده، تأثیر عاطفی عمیقی نیز روی نیروهایش داشت، ستاد توانست دست به کارهای بزرگ بزند. آزادسازی بستان، سوسنگرد و مقاومت در برابر زبده‌ترین نیروهای دو سپاه دشمن که نقطه تلاقی‌شان در دهلاویه بود، تنها گوشه‌ای از اثرات چنین مدیریتی است.

سنگ‌هایی مقابل پای دکتر

از صحبت‌ها این طور استنباط می‌شود که شهید چمران علاوه بر کمی تسلیحات و امکانات با کارشکنی‌هایی نیز مواجه بود، در این مورد بگویید.

 شهید چمران

همان طور که قبلاً گفتم، کم‌لطفی و حتی خیانت‌هایی به نیروهای ستاد و شخص دکتر چمران می‌شد که البته ایشان به هیچ‌وجه درمیان بچه‌ها به کسی یا ارگانی اعتراض نمی‌کردند و روش‌شان در برخورد با دیگران بر مبنای اصل حسن‌نیت شکل می‌گرفت. به طور مثال وقتی ما قله‌های الله‌‌اکبر را فتح کردیم، بنی‌صدر با وجود کارشکنی‌هایی که در روند عملیات انجام داده بود، به سرعت با هلیکوپتر خودش را به منطقه رساند و همان روز رادیو اعلام کرد رئیس‌جمهور طی عملیاتی موفق باعث فتح قله‌ها شد! وقتی موضوع را به دکتر گفتیم تنها یک جمله گفت که اگر برای خدا کاری می‌کنیم این چیزها مهم نیستند. با وجود چنین رفتاری از جانب شهید چمران، خیانت‌ها و کارشکنی‌ها به قدری بودند که به شخصه شاهد بودم ایشان دوبار وادار به واکنش شدید شدند، یک بار در همین عملیات آزاد‌سازی قله‌های الله‌اکبر و دیگری در فتح سوسنگرد که دکتر تهدید کرد اگر ارتش همکاری نکند، عوامل خائن را رسوا خواهد کرد. در مجموع به نظر من خیانت‌های بنی‌صدر و برخی از مسئولان در آن زمان امری بدیهی و مشخص است. آخر در کجای دنیا فرماندهی را پیدا خواهید کرد که برای آزادسازی بخشی از خاک مملکتش بازور و تهدید دیگر نیروها را برای کمک به خود بسیج کند.

فرمانده قلب‌ها

قبل از پرداختن به نحوه شهادت دکتر، مختصری از خصوصیات اخلاقی‌شان بگویید.

در صحبت‌هایم به اخلاص و حسن اخلاق ایشان اشاراتی داشتم و دوست دارم اکنون کمی از نحوه فرماندهی شهید چمران بگویم. اینکه در برخورد با دشمن بسیار سریع و قاطع عمل می‌کرد و اعتقاد داشت نباید به نیروهای عراقی فرصت تفکر و ساماندهی داد. با چنین تزی نیز عصر همان روزی که به همراه مقام معظم رهبری وارد منطقه شده بودند، به سرعت نیروها را سازماندهی کرده و به دشمن حمله کرده بود. دانش رزمی و قدرت فرماندهی او به اندازه‌ای بود که به جرأت می‌توانم بگویم بعد از شهادت دکتر، در فاصله زمانی کوتاهی بسیاری از فرماندهان ستاد به شهادت رسیدند. در یک عملیات به شخصه شاهد بودم که نیروهای عراقی برای تضعیف نیروهای ما تعدادی از سربازان پیاده‌شان را سوار تانک‌ها کرده بودند و مقابل خط ما رژه می‌رفتند، دکتر به محض دیدن آن تانک‌ها حرفی را زد که همه آرام شدیم. او گفت اگر قصد حمله داشتند، نیروهای خود را پشت تانک‌‌ها قرار می‌دادند نه روی تانک‌ها. با چنین دانشی بارها و بارها با نیروهای کم در برابر دشمنی قوی موفق عمل کرد و حتی بسیاری از خرابکاری‌های بنی‌صدر را هم شهید چمران جمع و جور می‌کرد. نظیر عملیات 28 صفر که بنی‌صدر آن را برای بازپس‌گیری خرمشهر ترتیب داده بود، اما با شکست رو‌به‌رو شد و باز این دکتر و نیروهای ستاد بودندکه مقابل نیروهای دشمن ایستادند و مانع پیشروی بیشتر آنها شدند.

و همان طور که می‌دانید دکتر چمران در 31 خرداد سال 60 به شهادت رسید. آن روز من به عنوان مسئول ادوات یک خط عقب‌تر از خط اصلی بودم. چرا که محل استقرار خمپاره‌اندازها را از نیروهای اصلی دور نگه می‌دارند تا در شلیک متقابل دشمن تعداد تلفات نیروهای خودی کمتر باشد. به هر حال وقتی که دکتر به خط آمد و کمی بعد زخمی شد، من برای آخرین دیدار با شهید رستمی که شب قبل به شهادت رسیده بود به سوسنگرد رفتم و چون فهمیدم جسد او را به اهواز منتقل کرده‌اند به آنجا رفتم. این در شرایطی بود که جسد دکتر نیز پشت سر من به سوسنگرد و اهواز منتقل شده بود و تازه در ستاد بود که شنیدم دکتر شهید شده است. اوایل باور این موضوع برای هیچ‌کس امکان‌پذیر نبود. بعد از شهید چمران هر چند برادر ایشان مسئول ستاد شد و افرادی چون سروان فرتاش درصدد حفظ ستاد برآمدند، اما رفته‌رفته اختلافاتی بین نیروها پیش آمد و هر از گاهی شایعه‌ای مبنی بر الحاق ستاد به فلان ارگان به گوش می‌رسید.

همین شایعات هم باعث می‌شدند تا افراد درون ستاد همانند ارتشی‌ها یا سپاهی‌ها و... هر کدام برای الحاق ستاد به نیروهای خود تلاش کنند.

ماحصل این اختلافات باعث شد تا بدبینی‌هایی نسبت به ستاد در بین مسئولان ایجاد شود و در نهایت با دستور امام خمینی(ره) ستاد در 7/8/1360 به سپاه پاسداران محلق شد.

منبع : پایگاه اطلاع رسانی جوان


احمد :: 89/3/26::  8:57 صبح

محل شهادت شهید چمران

چه کسی باور می کرد اینجا زیارتگاه شود؟

کمتر کسی فکرش را می کرد که یک جای دور، یک روستای کوچک به اسم «دهلاویه» که قبل از جنگ کمتر کسی نامش را شنیده بود، این همه زائر پیدا کند و مردم از خاکش برای خود یادگاری بردارند. دهلاویه، در شمال غربی سوسنگرد، در کنار جاده بستان است. حکایت این روستای کوچک شنیدنی است.

اواخر آبان 1359 بود. عراقی ها قصد حمله به دهلاویه را داشتند، ولی نیروهای رزمنده دهلاویه خیلی کم بودند. وضع بدی بود. یک کمک کوچک رسید: در خوزستان چند تا کامیون از انتهای جاده دهلاویه خودشان را نشان دادند. رزمنده های تبریزی بودند؛ این همه راه را از آذربایجان آمده بودند برای دفاع از روستای دهلاویه، بچه ها اشک شوق می ریختند.

توان دفاعی دهلاویه بالا رفته بود، ولی آب و غذا داشت تمام می شد. برنامه ریزی ها به هم خورده بود. کسی نبود که از بیرون شهر، غذا بیاورد. مردم شهر هم که دلشان می خواست اسلحه داشته باشند، اما کسی نبود که آنها مجهز کند. نیروها مدافع شهر هم یا شهید شده بودند و یا در جبهه دهلاویه مستقر بودند.

سوسنگرد هم در محاصره بود. درخواست نیرو شد، گفتند اقداماتی برای اعزام نیرو انجام شده، ولی تجهیز و اعزام آنها از استان های دیگر، حداقل دو هفته وقت لازم داشت؛ زمان به سرعت می گذشت اما جنگ نابرابر که وقت نمی شناخت. باران آتش بود از گلوله خمپاره گرفته تا توپ و کاتیوشا، جنگ بود و دفاع از دهلاویه و سوسنگرد و تنها پنجاه پاسدار تبریزی و نیروهای مردمی و سپاه سوسنگرد. همین!

گفتم همین، ولی همین هم کم نبود. چنان مقاومتی بچه ها از خود نشان دادند که عراقی ها با بی سیم گزارش داده بودند: «کار در دهلاویه گره خورده است».!

نیروهای عراقی از سه طرف به سمت شهر پیش روی می کردند. 125 تانگ، خودرو و نفربر»؛ هیچ راهی برای نجات زخمی ها و تخلیه شهدا وجود نداشت. مگر از طریق رودخانه که آن هم بلم نیاز داشت. دهلاویه سقوط کرد.

چمران دست به کار شد، بین ارتش، سپاه و نیروهای داوطلب مردمی هماهنگی ایجاد کرد. به بچه ها تاکتیک های جدید نظامی یاد داد. منتظر دستور امام(ره) بود. بالاخره نیمه های شب 25 آبان این دستور ابلاغ شد و صبح 26 آبان نیروهای ایرانی با جدیت بیشتری، حمله کردند.

در جریان بازپس گیری دهلاویه دکتر چمران زخمی شد. آمار شهدا هم بالا بود؛ خیلی. اما فتح دهلاویه برای رزمنده ها مهم بود. بچه های ستاد جنگ های نامنظم، یک پل ابتکاری و چریکی روی کرخه ساختند تا راهی برای ورود به این شهر هموار کنند.

محل شهادت شهید چمران

خرداد 60 درگیری در دهلاویه بالا گرفت. نیروهای دو طرف آن قدر به هم نزدیک شده بودند که با نارنجک می جنگیدند. مناجات معروف شهید چمران با اعضا و جوارحش، در همین شرایط نوشته شده است:

«ای قلب من! این لحظات آخرین را تحمل کن... به شما قول می دهم که پس از چند لحظه همه شما در استراحتی عمیق و ابدی آرامش بیابید...»

دهلاویه برای همیشه آزاد شد، اما برای این آزادی اش تاوان بزرگی را داد تاوانی به قیمت خون پاک ترین فرزندان این سرزمین؛ تاوانی به بزرگی خون چمران و دوستش سرگرد احمد مقدم، چمران و دیگر یارانش همان جا از قید زمان و مکان رها شدند  و به یاران شهیدشان پیوستند و دهلاویه را زیارتگاه کردند کسی فکرش را نمی کرد این روستای کوچک روزی این همه زائر داشته باشد.



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

کد مداحی و آهنگ مذهبی