سفارش تبلیغ
صبا ویژن
میوه دانش، با کردار نیک چیده می شود نه با گفتار نیک . [امام علی علیه السلام]

عشاق خاکی
خانه | ارتباط مدیریت |بازدید امروز:3بازدید دیروز:3تعداد کل بازدید:25517

احمد :: 89/3/11::  8:28 صبح

مجموعه عکس های جنگ، اسناد مصور تاریخ معاصر کشورمان هستند. همان‌طور که عکاسانشان بخشی از میراث معنوی کشورمان به شمار می‌روند. عکاسانی که دیروز به ثبت واقعیت پرداختند و امروز در اوج گمنامی شاید بتوان آنها را مواریث فراموش شده جنگ نامید.

دفاع مقدس

یکی به خاطر صدمات ناشی از بمب‌ های شیمیایی خانه‌ نشین شده و دیگری حتی نامی و نشانی از خود به جای نگذاشته است تا تنها عکسش در وزارتخانه و ارگان‌های دولتی به دیوار آویخته شود بی‌آن‌که نامی از وی زیر عکس باشد.

5 خرداد بزرگ ‌ترین نمایشگاه عکس ‌های جنگ از شهدای عکاس کشورمان در مجموعه نگارخانه موزه فلسطین با نام شاهدان فتح گشایش یافت. نمایشگاهی که باز هم در سکوت برگزار شد تا شاید غربت عکاسان جنگ دیگر بار در این نگارخانه فریاد شود.

سید عباس میرهاشمی رئیس انجمن عکاسان دفاع‌مقدس در حاشیه این نمایشگاه به خبرنگار «جام‌جم» می‌گوید: عکس جنگ یکی از مهجور ترین بخش‌های هنر معاصر ایران است که گرچه بخش مهمی از عکاسی مستند اجتماعی به شمار می‌رود از جمله اسناد رسمی هم هستند، اما آن‌طور که باید و شاید به آن توجه نشده است.

وی در این زمینه حرف‌های جدیدی را به زبان می‌آورد که شنیدنی است. او می‌گوید: «ما نباید امروزه انتظار داشته باشیم عکس‌های جنگ همه پیغام جنگ را انتقال دهند.» به عقیده میر هاشمی ،این موضوع انتظار بی جایی است که جوانان نسل امروز و آینده بخواهند همه واقعیت ‌های جنگ را از عکس ‌های جنگ بگیرند، و راویان این آثار یعنی همان عکاسان جنگ را رها کنیم.

وی می‌گوید: «ما کارهای انجام نشده بسیاری در حوزه پژوهش و تحقیق دفاع مقدس داریم که خلأ آن باعث شده است جوانان واقعیت جنگ را درک نکنند.»

او در این‌باره می‌گوید که هیچ نهاد و ارگان داخلی برای برپایی این نمایشگاه به کمک من نیامد در حالی که بسیاری از نهاد‌های بین‌المللی از من درخواست کرده‌اند که این نمایشگاه را با هزینه آنها در آن کشور‌ها برپا کنند.

میرهاشمی معتقد است: «همان‌طور که عکس جنگ واقعیت است، عکاس جنگ نیز جزیی از این واقعیت است که باید به او توجه شود.» او ادامه می‌دهد: «بسیاری از عکس‌های جنگ می‌تواند گویا شود و البته در قالب کتاب و فیلم از زبان عکاسان جنگ به زبان آید.»

بی‌توجهی به عکاسی جنگ :

مسعود زنده روح کرمانی نیز یکی از عکاسان قدیمی کشورمان است که حرف‌هایش در این زمینه شنیدنی است.

او می‌گوید: در زمان دفاع مقدس به واسطه تحریم خبری که رسانه‌های تصویری از جنگ ایران و عراق داشتند تنها عکاسان بودند که می‌توانستند راویان جنگ شوند و عکس هایشان سند مظلومیت ایران در این جنگ نابرابر باشد. امروزه سرمایه‌گذاری اندکی روی این اسناد مهم تاریخ معاصر ایران انجام گرفته است و این بی‌توجهی می‌تواند در آینده ضربه بزرگی به روایت تاریخ جنگ بزند. به عقیده زنده روح این تصاویر حافظه تاریخی ایرانیان هستند و جزیی از زندگی مردم ایران به شمار می‌روند.

دفاع مقدس

وی از بخشی از این عکس‌ها به عنوان اسناد گمشده جنگ یاد می‌کند که در خانه‌های مردم نگهداری می‌شوند، اما هیچ کس به آنها دسترسی ندارد و ممکن است به مرور زمان از بین بروند.

قربانیان جنگ :

هفته گذشته نمایشگاهی از آثار مهدی منعم عکاس قدیمی جنگ در نگارخانه راه ابریشم تهران به نمایش درآمد. قربانیان جنگ عنوان این نمایشگاه بود که به صورت کاملا شخصی از سوی این عکاس برپا شده است. او در این‌باره می‌گوید که هیچ نهاد و ارگان داخلی برای برپایی این نمایشگاه به کمک من نیامد در حالی که بسیاری از نهاد‌های بین‌المللی از من درخواست کرده‌اند که این نمایشگاه را با هزینه آنها در آن کشور‌ها برپا کنند.

او دغدغه‌اش را از برپایی این نمایشگاه این‌گونه بیان می‌کند که خواسته است تنها آدم‌هایی که در جریان جنگ تحمیلی به درجه جانبازی نایل شده‌اند به‌وسیله عکس‌هایش فراموش نشوند. دغدغه بزرگ منعم دغدغه بسیاری دیگر از عکاسان جنگ نیز هست.

رضا برجی، عکاس قدیمی جنگ که بیشتر جنگ‌های تاریخ معاصر دنیا را با دوربینش ثبت کرده است نیز با این امر موافق است. او می‌گوید: «نباید بگذاریم عکس‌های جنگ بدون عکاسان جنگ به نمایش در آیند. زیرا عکس جنگ باید با راوی جنگ همراه باشد تا واقعیت‌های جنگ را به نسل بعد منتقل کند.»

نمایشگاه شاهدان فتح شامل 70 اثر از آثار شهدای عکاس دفاع مقدس است که عکس‌هایی از عکاسان بزرگی همچون علی جنگلی، محمد فولادگر، حاج محمد سلیمانی، سعید جان‌بزرگی، کاظم اخوان، محمود قشقایی، حمید پورجبار، امیر حلم‌زاده، غلامرضا نامدارمحمدی و محمدحسین مقصودی در آن به نمایش در آمده است. مطمئنا نام بسیاری از عکاسان شهیدی که نامشان زینت بخش این نمایشگاه است را بسیاری از بازدید کنندگان این نمایشگاه نشنیده‌اند.

نمایشگاه «شاهدان فتح» تا پایان خرداد در موزه‌ هنرهای معاصر فلسطین وابسته به فرهنگستان هنر به تماشاست.

مطالب مرتبط :

متاسفم که ستاره سینما نیستم

شاهدان فتح


احمد :: 89/3/10::  9:44 صبح

روایت سردار باقرزاده از تفحص پیکر مطهر شهید علی هاشمی

رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس می‌گوید: کاوش که شروع شد، در کنار سنگر اورژانس، چسبیده به سنگر، در یک فضای تقریباً مثلثی شکل، در حدود 100 متر مربع، شهدا پیدا شدند...

در عملیات تک دشمن در سال 1367 نیروهای دشمن قصد هلی‌برن داشتند به همین دلیل با بالگرد روی جاده نشستند و نیروهایشان را پیاده کردند تا بتوانند راه را ببندند.

شهید علی هاشمی براساس همان منطق «هیهات من الذله» با ماشین به این بالگرد عراقی زد و آنها را به هلاکت رساند.

این صحنه نشان می‌دهد که وی برای این که به اسارت در نیاید، این عملیات شجاعانه و شهادت طلبانه را انجام داده است.

شهید علی هاشمی

شهید علی هاشمی و یارانش سال‌ها در گمنامی ماندند؛ خانواده و همرزمانشان در کوچه‌های غربت پی یارانشان می‌گشتند تا این که در اردیبهشت امسال این بزرگواران پرده پنهانی را کنار زدند و پس از 22 سال به آغوش خانواده بازگشتند و بهشتی دیگر آفریدند.

طراوت و عطر حضور شهید علی هاشمی هنوز هم در کوچه پس کوچه‌های اهواز پیچیده است و سردار سیدمحمد باقرزاده رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس به دیدار خانواده این شهید بزرگوار ‌رفته تا نحوه شهادت و کشف پیکر مطهر سردار هور را در دیدار با فرزند شهید این گونه روایت ‌کند.

سردار باقرزاده می‌گوید: در منطقه قرارگاه «خاتم 4» 3 سنگر اصلی داریم؛ همین الان هم آثارش آنجاست و بنا داریم که آنجا را به عنوان نقطه یادمانی به نام «دلاور هور» احیاء کنیم. اکنون هم پیمانکار در حال کار است و کارهای مقدماتی را با یاد حماسه شهید علی هاشمی و هم‌رزمانش شروع کرده‌ایم.

وی می‌افزاید: تا آنجا که ما اطلاع داشتیم، تقریبا 15 نفر از جمله بچه‌های رابط لجستیکی، رابط مخابرات، مسئول مخابرات، شهید نویدی و چند نفر دیگر در آنجا بودند و سردار گرجی در آنجا اسیر شد؛ شرایط خاصی در آن نقطه به وجود آمد و حضور شهید هاشمی تا لحظات آخر در آن نقطه، نشانه این است که او می‌خواست به هر شکلی جزایر را حفظ کند و عقب ‌نشینی نکند.

رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس بیان می‌دارد: از چند سال گذشته، کار گسترده‌ای را در منطقه مجنون، جاده سیدالشهدا(ع) و جاده قمر، در چند مرحله شروع کردیم. در گام نخست 90 شهید را پیدا کردیم و این کار همین طور ادامه پیدا کرد تا به سمت منطقه انتهایی جاده شهید همت رسیدیم. به سمت قمر و یک مقداری هم به سمت مجنون رفتیم که تعداد قابل توجهی شهید پیدا شد؛ در استمرار کار به این نقطه رسیدیم، در این نقطه 3 قرارگاه اصلی قرارگاه «خاتم 4»، اورژانس بیمارستان صحرایی و سنگری که در حال حاضر مقر بچه‌های تفحص است، مواضع توپخانه بود.

وی می‌افزاید: این 3 قرارگاه مانند دانه‌های تسبیح پشت سر هم قرار ‌گرفته‌اند و فاصله‌ آنها نیز کم است. این نقطه که دقیقاً محل پیدا شدن پیکر طیبه شهداست، در کنار همین سنگر اورژانس است که چیزی در حدود 200 متر از قرارگاه فاصله دارد.

سردار باقرزاده اظهار می‌دارد: قبل از شروع شناسایی، به دلیل وجود آب در این نقطه، ماهیگیری نیز صورت می‌گرفت و به جز بچه‌های ارتش، یگان دیگری آنجا حضور نداشت. آن زمان به اتفاق 2 نفر از بچه‌های بسیجی و یک برادر عراقی از مجاهدین لشگر بدر اینجا آمدیم که وضعیت نامناسبی بود.

 عراقی‌ها یک مهندس زن ایتالیایی را برای ساخت یک دژ مرزی در امتداد مرز آورده بودند؛ برای اینکه هور را خشک کنند و بتوانند مجاهدان عراقی را سرکوب کنند؛ به این نقطه رفتیم و بچه‌ها شروع به کار کردند؛ یکی از اهداف ما از روز اول پیدا کردن پیکر شهید هاشمی و هم‌رزمانشان بود.

رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس می‌افزاید: با توجه به سابقه درگیری شهید هاشمی و همرزمانش با بالگرد عراقی در این نقطه می‌دانستیم که آنها در این منطقه حضور داشتند زیرا عراقی‌ها بالگرد را برای دستگیری و اسیر کردن شهید علی هاشمی بلند کرده بودند لذا باید پیکر آنها را در آن اطراف پیدا می‌کردیم؛ عراقی‌ها مختصات قرارگاه را داشتند شنود می‌کردند و اطلاعات‌شان دقیق بود.

 وقتی وارد صحنه شدیم، در ابتدا چیزی دیده نشد، جاده پاکسازی شده بود و اثری از آنها نبود ولی کاوش که شروع شد، در کنار سنگر اورژانس، چسبیده به سنگر، در یک فضای تقریباً مثلثی شکل، در حدود 100 متر مربع، شهدا پیدا شدند و جالب اینجاست که آثار و بقایای بالگرد و ماشین هم دیده می‌شد.

از ظواهر این طور بر می‌آمد که نیروهای دشمن قصد هلی‌برن داشتند به همین دلیل با بالگرد روی جاده نشستند و نیروهایشان را پیاده کردند تا بتوانند راه را ببندند. از طرفی راه دیگری هم برای گریز نبود؛ شهید علی هاشمی براساس همان منطق «هیهات من الذله» با ماشین به این بالگرد عراقی زد و آنها را به هلاکت رساند و خود به همراه همرزمانش به شهادت رسید.

شهید علی هاشمی

وی یادآور می‌شود: این صحنه نشان می‌دهد که ایشان برای اینکه به اسارت در نیاید، این عملیات شجاعانه و شهادت طلبانه را انجام داده است و این نکته بسیار مهم است البته عراقی‌ها اجساد خودشان را برده و از صحنه خارج کرده بودند. بر اساس آن چیزی که پیدا کردیم، حدود 5 شهید را دوستان تأیید کردند.

رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس بیان می‌دارد: طبیعی است با توجه به گل، خاک، آب، هور و جابه‌جایی‌ها، یک مقداری از این استخوان‌ها باهم مخلوط شود؛ پس از پیدا شدن پیکر مطهر این شهدای گرانقدر در مرحله اول با اقداماتی که در پزشکی قانونی و کارهای آناتومی و بعد هم کار تکمیلی DNA انجام گرفت، خوشبختانه جواب گرفتیم و حتی با آخرین نظریه‌ای که مرکز تحقیقات ژنتیک سپاه اعلام کرد ما توانستیم 2، 3 استخوانی را که اضافه با بدن ایشان مخلوط شده بود را جدا کنیم؛ در حال حاضر ما بر اساس اطلاعاتی که داریم در آستانه شناسایی چند شهید دیگر از این سانحه هستیم.

: می‌خواهم به خاطره‌ای اشاره کنم که یکی از دوستان به نقل از فرماندهان و همرزمان شهید علی هاشمی تعریف می‌کردند؛ ایشان تقریبا یک ماه قبل از شهادتشان اعلام کرده بود «من تعداد زیادی از عملیات‌ها را بودم، چرا یک بار هم مجروح نشدم؟». این دغدغه خیلی جالب است، یعنی همان دغدغه امیرالمؤمنین (ع) بعد از جنگ بدر است که چرا من در جنگ بدر شهید نشدم؟ در این مطلب دو، سه نکته است. فرمانده عزیزی در پاسخ ایشان گفته بود «خدا شما را سالم نگه داشته که یک دفعه تحویل بگیرد» و همین طور هم شد.

 شهید هاشمی از ابتدای جنگ در همه عملیات‌ها شرکت کرد؛ در عملیات ام‌الحسنین، در جبهه طراح بود و کرخه کور، کرخه نور شد، بعد در عملیات بیت‌المقدس تیپ 37 نور را تشکیل داد، خطی که از قرارگاه قدس به اینها داده شده بود را ادامه داد و تا طلائیه آمد و حد فاصل طلائیه تا کوشک، خط را توسعه داد و تا چزابه آمد. در طول 21 ماهی که در خوزستان، جنگ قفل شده بود، ایشان با آن حرکت عمیق و شناسایی‌هایی که صورت داد و سازماندهی خوبی که بین بچه‌های عرب ایرانی و عراقی منطقه ایجاد کرد، توانست به خوبی در آن منطقه اشرافیت پیدا کند و راه رخنه ایران را به مواضع دشمن در خاک عراق فراهم کند.

رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس ادامه می‌دهد: این مدال خیلی با ارزشی‌ است و زیبایی‌های دیگری نیز در زندگی این شهید بزرگوار وجود دارد. به عنوان مثال در جریان عملیات خیبر، احدی غیر از فرمانده‌شان آقا محسن و فرماندهان دیگر که در آستانه عملیات مطلع شدند، از کار ایشان باخبر نشد، من تعبیری داشتم که بر اساس روایت «المؤمنُ ملجّم»، مؤمن لجام دارد و بالاخره دهانش قرص است. این بزرگوار با یک تأنی و با یک تدبیر خاصی عملیات را شناسایی و هدایت کرد، تا جایی که ما توانستیم عملیات خیبر را در حد بسیار قابل قبول به انجام برسانیم. این مرهون تلاش‌ها، ذکاوت، درایت، تدبیر و دقت ایشان و همرزمان ایشان بود. نکته دیگری که شاید کمتر بیان شده، این است که ایشان انسانی شوخ طبع و رئوف، با اخلاق مهربان نسبت به مردم و مردم دار بود. یکی از دوستان نقل می‌کردند؛ یک روز در بازار سوار ماشین بودیم؛ جمعیت انبوهی آمدند که عبور کنند، راننده بوق زد، شهید هاشمی اعتراض کرد که «چرا بوق می‌زنید» راننده گفت «راه باز نمی‌شود، ما باید سریع‌تر برویم»، گفت «صبر کن که همه بروند، رد که شدند آن وقت شما بروید». وی در این مسائل این قدر صبر و حوصله داشتند که مبادا مردم آزرده شوند.

 البته یک مقدار فرآیند شناسایی پیکر مطهر ایشان طول کشید، علتش هم این بود که می‌خواستیم مطمئن شویم. یک ملاحظاتی بود، یک مقداری هم از طرف خانواده وقفه شد، زیرا وقتی ما می‌خواستیم نمونه خون بگیریم و کارهای اولیه را انجام دهیم، اوایل با ما همکاری نشد، چون تصور می‌کردند که ایشان اسیر شده است.

شهید علی هاشمی

 تا این که اخوی بزرگوارشان را در یک مراسمی در اهواز دیدم و آنجا گلایه کردم و گفتم «زودتر بیایید و این کار را انجام دهید که ما کار را شروع کنیم» الحمدالله ایشان، مادر مکرمه خود را در جریان قرار دادند و مقدمات کار شروع شد.

سردار باقرزاده اضافه می‌کند: در فتوای مقام معظم رهبری نیز در مورد پیکرهای گمنام اشاره شده است؛ در صورت یأس از شناسایی، اجساد مطهر باید دفن شوند لذا ما باید آن قدر تلاش کنیم که مأیوس شویم و واقعاً مطمئن شویم که دیگر اینها قابل شناسایی نیستند. در مورد ایشان چون مطمئن بودیم که شناسایی می‌کنیم، یک مقدار دست نگه داشتیم و همین طور کاوش کردیم، ادامه دادیم و کار را تا به اینجا رساندیم، بعد هم الحمدلله به نتیجه رسیدیم و هیچ تردیدی نداریم.

رابطه مادر و فرزند و رابطه برادر با برادر، الحمدالله بر اساس نظریه مرکز تحقیقات ژنتیک سپاه کاملاً احصاء شده و به نتیجه رسیدیم. مردم باید این شهید را بشناسند؛ شخصیت این بزرگوار را، و خصائص و سجایای اخلاقی ایشان را، انسانِ مطیع، منضبط، در خطِ امام خمینی (ره) به تمام معنا، فداکار، بی‌مدعا، مظلوم، مظلوم و مظلوم. این مظلومیت را در تشییع و تدفین وی همزمان با سالروز شهادت مظلومانه حضرت زهرا سلام الله علیها می‌بینید.

اینها همگی روی حساب و مبنایی است. همان طوری که آیه شریفه دارد «و ما تدری نفس بأیّ ارض تموت»، هیچ کس نمی‌داند در چه سرزمینی می‌میرد، فلذا نمی‌داند در چه روزی تدفین می‌شود و هیچ کس نمی‌داند در چه سرزمینی دفن می‌شود، اینها نکاتی است که من فکر می‌کنم از مقامات معنوی شهید است که سال‌های سال در دل هور، در غربت بماند و بعد ما متوقف بمانیم و بعد هم پیکر شناسایی شود و سرافراز و با عزت به آغوش ملت برگردد.

یکی از دوستان فرزند شهید علی هاشمی نیز در این جمع می‌گوید: سردار یکی از نکات پنهانی این است که بر حسب حکمت خداوند، اربعین مراسم تشییع حاج علی روز 4 تیر، مصادف با روزی است که این اتفاق برای ایشان رخ داده است.

از قضا روزی که ما برنامه‌ریزی می‌کردیم که زمان تشییع و شهادت ایشان را اعلام کنیم؛ همزمان کتابی به نام «راز گمشده مجنون» توسط خواهری به نام نظرلو به چاپ رسید و جالب اینجاست که این خواهر 30 شب ماه مبارک رمضان تا سحر را به نوشتن این کتاب پرداخته بود؛ به ایشان گفتم که معلوم است این شهید و خدای متعال کار شما را قبول کرده است که شما اکنون موفق شدید در چنین روزی از این کتاب رونمایی کنید.

یکی از همراهان سردار باقرزاده در این جمع می‌افزاید: نکته دیگر اینکه می‌گفتند این کتاب یک سال و اندی در نوبت چاپ بوده، یعنی آماده شده بود و چاپش به این زمان رسید.

یکی از دوستان فرزند شهیدعلی هاشمی در پاسخ به سؤال سردار باقرزاده مبنی بر اینکه مادر شهید الآن چند سال‌شان است، اظهار می‌دارد: 79 سال، خیلی شکسته شده‌اند. حاج آقای بزرگمان پدر حاج علی که چهار، پنج سال پیش به رحمت خدا رفتند، از روزی که حاجی مفقود شد، فکر می‌کنم به مدت 16سال هر روز صبح فرشی را جلوی در حیاط، پهن می‌کرد و منتظر حاجی می‌نشست. 16 سال دم در حیاط نشست، سن زیادی هم نداشت، ایشان حتی فوتبال هم بازی می‌کرد و ورزشکار بود. منتهی حاجی در این 16 سال منتظر بود و به رحمت خدا رفت.

مطالب مرتبط :

آلبوم تصاویر شهید علی هاشمی

محسن رضایی از شهید هاشمی می گوید

چرا 22 سال از علی هاشمی نگفتیم؟

راز گمشده ی مجنون

وداع مجنون با سردار هور

فرمانده قرارگاه سری

افتخار اسارت خود را به صدام نداد


احمد :: 89/3/8::  8:46 صبح

چند ماهی می شد که داوطلبانه رفته بود خدمت. آره داوطلبانه. از بس عاشق خدمت به انقلاب و مملکتش بود.

چه اون روزایی که تا شب، توی کوچه و خیابونای "تهران نو" برای به ثمر رسوندن انقلاب اسلامی می دوید و تلاش می کرد، چه اون شبایی که تا صبح توی سنگرا و محله های شهر، نگهبانی می داد تا ساواکی ها و ضد انقلابا، مزاحم مردم نشن و به کشور و انقلاب نوپای اسلامیش ضربه نزنند.

داوطلب بود. داوطلب داوطلب.

شهدا

همیشه سینه اش سپر بود. حتی وقتی مادرش، نصفه های شب، کوکو یا کتلت لای نون می ذاشت تا مصطفای گلش، با همرزماش توی سنگر بخورند و نازش رو می کشید که:

- مصطفی جون، خودت می دونی که این ساواکیا و شاه پرستا خیلی وحشی هستند. خیلی مواظب خودت باش. اصلا تو که دو سه شبه نخوابیدی، بیا استراحت بکن. بچه محل ها هستند و جای تو سنگر رو پر می کنند.

فاصله‌ی ابروهای پر و مشکی به هم پیوسته اش کم تر می شد و مثلا به مامانش اخم می کرد و با دل خوری می گفت:

- آخه مامان جون، چرا شما این قدر من رو لوس می کنید. خودتون که بهتر می دونید ما این انقلاب رو مفت به دست نیاوردیم که حالا بریم راحت بگیریم توی جای گرم و نرم بخوابیم و ولش نیم به امان خدا. اگه ما نتونیم ازش مواظبت کنیم، خدا هم ما رو ول می کنه. اون وقت ...

و می پرید چهره‌ی مضطرب و اشک آلود مادر را می بوسید و در حالی که به طرف سر کوچه می دوید، فریاد می زد:

- باشه مامان جون. به روی چشم. مواظب خودم هستم. اصلا جاهای خطرناک نمی رم.

ولی مادر می دانست.

جوون بود. 19 سال بیشتر سنش نمی شد. سرباز بود. نه از اونایی که اون قدر فرار می کردند تا دژبان بیاد دم خونه و با دستبند ببردشون سر خدمت.

از شانس خوبش!

نه. برای اون شانس بد بود. شاید برای عافیت طلب ها و بزدلا،  شانس خوب بود، ولی اون حالش گرفته شد. اون از شانس بدش می دونست که، افتاده بود تهران و وزارت دفاع توی دفتر وزیر خدمت می کرد.

اصلا اون نیومده بود سربازی که توی جای امن خدمتش رو بگذرونه.

"هنگامی که شیپور جنگ نواخته می شود، شناختن "مرد" از "نامرد" آسان می شود. پس ای شیپورچی، بنواز."

اون می خواست بره.

اون موندنی نبود که.

و رفت.

دو تایی با هم رفتند. داوطلبانه‌ی داوطلبانه.

- سعید حشمتی؟

حاضر.

- مصطفی حسینی؟

حاضر.

دو بچه محل، همراه بقیه‌ی نیروها، به سنگرهای اطراف رودخانه‌ی "کرخه کور" در جنوب کشور رفتند.

خیلی غیرتی شده بودند که چرا باید دشمن تا این جا پیش روی کرده باشه. چرا تونسته این همه خاک سرزمین ما رو اشغال کنه.

شبا تا صبح، خواب به چشم شون نمی اومد و مواظب بودند که دشمن از این جلوتر نیاد.

چشماش رو ریز می کرد، دندوناش رو به هم می فشرد و در حالی که زیر لب ذکر می گفت، منتظر بود تا یکی از متجاوزین جرات کنه و بخواد یه قدم جلوتر بیاد.

مصطفی بچه محل های دیگه ای هم داشت.

سینمای دفاع مقدس

همسن و سال خودش بودند و اهل هر فرقه ای. ولی مصطفی، خواست که با آنها تفاوت داشته باشه.

اونا موندن پهلوی مامان باباشون تا واسه اونا اتفاقی نیفته!

اونا هم در روزهای انقلاب بودند، ولی فقط در حد شعار دادند و ترقه در کردن.

حالا دیگه وقت شعار و راه پیمایی تموم شده بود.

به قول شهید دکتر "مصطفی چمران":

"هنگامی که شیپور جنگ نواخته می شود، شناختن "مرد" از "نامرد" آسان می شود. پس ای شیپورچی، بنواز."

و حالا این مصطفی بود که شیپور جنگ را شنید و اومد وسط، و آن دوستان و بچه محل هاش بودند که فکر کردند خیلی زرنگ هستند و خود را به نشنیدن زدند.

چهارشنبه سی امین روز مهر ماه، آن روز بارانی و نیمه سرد، مصطفی و سعید، همراه دو سه تا از رفقاشون داخل سنگر نشسته بودند که ...

صدای انفجاری قوی، ناله‌ی مصطفی رو از سینه بیرون کشید و کلام زیبای سعید رو برید.

دوستان که به اون جا شتافتند، سعید پریده بود و مصطفی، بال بال می زد.

اون روز، "کرخه کور" غرق نور شد. شاید همون بود که دیگه رزمنده ها، "کرخه نور" صداش می کردند!

13 روز بعد، سه شنبه ای سرد، در اتاقی از "بیمارستان خانواده"، مصطفی که سراغ سعید را می گرفت، بدون این که دیدگان هراسان و بارانی مادر، و مهر و محبت پدر چشم انتظار را ببیند، دیده فرو بست و داوطلبانه رفت به آن جا که عاشق بود تا برای دین، انقلاب و میهنش جان فشانی کند.

شهید جوان "مصطفی حسینی"، اون که محل خدمت امن و راحت شهر رو واگذاشت به اهلش و جنگ و دفاع از شرف و ناموس دین و مملکت رو برگزید، ساکت و زیبا 30 ساله که توی خونه ای تنگ و تنها، در بهشت زهرا (س) قطعه‌ی 24 ردیف 43 شماره‌ی 35 خفته و فقط مادر و پدر، خواهران و برادرش به زیارت مزارش می آیند.

مادر هنوز میاد تا بلکه یه بار دیگه چشمان زیبا و ابروان پر و مشکی پسرش رو ببینه و موهای قشنگش رو شونه کنه.

30 ساله که توی خونه ای تنگ و تنها، در بهشت زهرا (س) قطعه‌ی 24 ردیف 43 شماره‌ی 35 خفته و فقط مادر و پدر، خواهران و برادرش به زیارت مزارش می آیند.

آن که نفهمید:

"فرهاد" خودش رو "ملتی" می دونست. اون قدر که امثال مصطفی رو "کوچولو" خطاب می کرد و ریزتر از اون می دونست که در کمیته محل و مسجد، به دست اونا تفنگ قد بلند "ژ- ث" بدهد. اونا رو که می دید، با تمسخر می گفت:

- کوچولو ... صبحونه ات رو خوردی؟ نچایی بابا ...

حق هم داشت. هم سنش بیشتر بود، هم هیکلش درشت تر. درست دو تای مصطفی هیکل داشت.

اگه درست بنویسم، به قول آذری زبان ها:

"هیکل چوخدی، غیرت یوخدی"

هیکل خوبی داره، ولی غیرت، اصلا نداره.

"جنگ" که شد، فرهاد "جیم" شد.

"جنگ" که شد، فرهاد "لنگ" شد.

"جنگ" که شد، فرهاد "جیم فنگ" شد.

کجا؟

خب معلومه. یه جایی که نتونن یقه اش رو بگیرند و بگن:

- آهای تویی که نعره ات گوش فلک رو کر کرده بود و همه رو بچه ننه می دونستی و خودت رو بزرگ مسجد و محل، پس چی شد؟ کم آوردی؟ گنده گوی محل!

رفت دماوند. دشتمزار. چشمه اعلا ... خلاصه هر جا که یکی دو متر هم شده، از آتیش جنگ و نگاه پرسشگر مردم دور باشه.

ولی ...

دفاع مقدس

"بهزاد" به دادش رسید. رفت سراغش و سر "حقه"، یقه اش رو گرفت.

دمی که به دود زد، بهش پیشنهاد داد که برگرده توی محل. گفت که با هم می تونند اکیپ خوبی بشن. هر چی باشه، هر روز توی محل شهید میارند و فرهاد هم بد صدایی نداشت. اگه تا دیروز "بابا کرم" می خوند، حالا می تونه واسه‌ی شهدا بخونه!

و خوند.

از اون روز تا آخر جنگ، بهزاد و فرهاد، شدند دو زوج جداناشدنی. بهزاد دم می داد و فرهاد نوحه سر می داد:

مصطفی ... مصطفی ....

چرا نگویی سخنی

دل مرا می شکنی

عزیز مادر ... عزیز مادر ...

بهزاد تونست از بنیاد شهید، بابت زحمتی که واسه‌ی تشییع بدن پاره پاره‌ی فرزندان مردم می کشیدند، اون قدری نقد کنه که زندگی هر دوشون رو بسازه ...

و ساخت.

فرهاد از تموم شدن جنگ خیلی ناراحت شد. نزدیک بود "دق" کنه.

آخه نونش آجر شد.

الان که چند سالیه استخونای بچه محل ها رو برمی گردونند واسه‌ی پدر و مادرای پیر و خسته، فرهاد دیگه واسشون نمی خونه. چون دیگه سرش خیلی شلوغ شده. فقط می ره هیئتای بالا بالا، روضه‌ی اباعبدالله می خونه.

از بس توی یه لوله‌ی تنگ فوت کرده، نفسش هم بالا نمیاد!

راوی :

حمید داوود آبادی


احمد :: 89/3/5::  8:27 صبح

تاریخ اسلام برای ما به عینه تکرار شد؛ آنچه که همه خوانده اند ،و یا افسانه می دانند، ما دیده ایم؛ ما کربلا را در جنگ دیده ایم... ما روضه های روز عاشورا و روضه های علی اکبر (ع)، جوان آقا اباعبدالله الحسین(ع) را دیده ایم که چگونه پدرها بر سر پیکر جوان شان در دفاع مقدس می گریستند؛ ما بارها لحظه های وداع را دیده ایم و ما...

رزمندگان

نمی دانم چرا؟! اما فکر می کنم عملیات بیت المقدس با جنگ احزاب شباهت های زیادی دارد؛ آن هنگام که تمام کفر، تمام قامت در برابر کلیت اسلام ایستاده بود؛ به راستی کفر زمانه با تمام قوا به مصاف فرزندان روح الله عزیز(ره) آمده بود؛ شرایط سخت، برما حکمفرما بود؛ اما ولایت پذیری به ما آموخته بود شرایط هر چه سخت ولی باید از تمامیت ارضی و هویت اسلامی- ایرانی مان دفاع کنیم.

برخی ها معتقد بودند که این عملیات موفق نمی شود؛ بعضی ها هم معتقد بودند که بعد از مرحله اول و دوم عملیات بیت المقدس، دیگر مرحله سوم سودی نخواهد داشت؛ اما با توکل به خدا و تمسک به اهل بیت (ع) و اجماع همه دوستان و هم قطاری ها مرحله سوم انجام گرفت؛ حقیقتا خسته شده بودیم و دیگر توانی نداشتیم؛ اما در ته دلمان به نصرت الهی و نفس قدسی امام بزرگوارمان(ره) ایمان و باور داشتیم که گره گشای ما خواهد شد، بسان روزهای سخت انقلاب .

و خداوند نصرتش را شامل حال ما کرد و رزمندگان اسلام و بچه های عملیات بیت المقدس تفسیر این آیه شدند که خداوند می فرماید « و اذ زاغت الابصار و بلغت القلوب الحناجر» (سوره احزاب آیه 10) چشمهایمان خیره شده بود و جانهایمان به لب رسیده بود ولی خدا نصرتش را شامل حال ما کرد؛قدرت خداوند را باور کردیم و به عینه نصرت خداوند را نظاره گر بودیم...

نمی دانم چرا؟! اما فکر می کنم عملیات بیت المقدس با جنگ احزاب شباهت های زیادی دارد؛ آن هنگام که تمام کفر، تمام قامت در برابر کلیت اسلام ایستاده بود؛ به راستی کفر زمانه با تمام قوا به مصاف فرزندان روح الله عزیز(ره) آمده بود

خرمشهر آزاد شد؛ باور کردنی نبود، خرمشهر بودیم اما باورمان نمی شد که در خرمشهر هستیم؛ آن هنگام که اسرای عراقی را جمع کردیم؛ دیدیم تعدادشان خیلی بیشتر از نیروهای ماست؛ ما نفهمیدیم چرا تسلیم شدند؛ وقتی از آنها می پرسیدیم که چرا تسلیم شدید، به ما می گفتند که فکر کردیم یک عقبه بسیار قوی شما را حمایت می کند و معنای واقعی کلام امام عزیزمان(ره) که گفت «خرمشهر را خدا آزاد کرد» برایمان عینیت یافت و تفسیر شد.

دکتر قالیباف

آموزه های سیره پرمعنای مولای متقیان(ع) به ما آموخته است که ایشان گاه با جنگ مردانه با کفر، گاه با سکوت، چگونه دل در گرو اعتلای اسلام داشت و امروز فرهنگ دفاع مقدس به ما می آموزاند که جهاد برای یک رزمنده و انقلابی هیچگاه تمام نمی شود؛ و اگر روزی ولایت فقیه به ما حکم جهاد داد و ما موظف به دفاع از خاک و میهن بودیم امروز باید انقلابی بمانیم و انقلابی زندگی کنیم و با رویکرد همت مضاعف و کار مضاعف در راستای اعتلای میهن عزیزمان و تحقق جامعه پیشرفته توامان با عدالت بکوشیم.

خوشا به حال دوستان شهیدم که به وعده خود با خدایشان عمل کردند و تجسم عینی این کلام خداوند شدند که در سوره احزاب، آیه 23 می فرماید «در میان مومنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستاده اند؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند و در راه او شربت شهادت نوشیدند» ؛و باز خوشا به حالشان ...

و از آنان می خواهم دستگیرمان باشند تا بتوانیم در راستای تحقق اهداف انقلاب و اندیشه های امام عظیم الشان مان(ره) و مطالبات مقام معظم رهبری بی توقع  و گمنام کوشا بوده وان شاء الله از مصادیق «و منهم من ینتظر» باشیم.

دلنوشته دکتر قالیباف (شهردار تهران)

برای مطالعه خاطرات آزادسازی خرمشهر ، دکتر قالیباف ، کلیک کنید .


احمد :: 89/3/3::  10:27 صبح

برای دیدن ویژه نامه اینجا کلیک کنید.

برای شادیه روح شهدا صلوات

الهم صل علی محمد وآل محمد


<      1   2      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

کد مداحی و آهنگ مذهبی