سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و به پسر خود محمد بن حنفیه فرمود : ] پسرکم از درویشى بر تو ترسانم . پس ، از آن به خدا پناه بر که درویشى دین را زیان دارد و خرد را سرگردان کند و دشمنى پدید آرد . [نهج البلاغه]

عشاق خاکی
خانه | ارتباط مدیریت |بازدید امروز:1بازدید دیروز:2تعداد کل بازدید:24807

احمد :: 89/3/18::  8:21 صبح

 

با لحن ملایمی از آن برادر سرباز پرسیدم: این درسته که شما نماز نمی‌خوانی؟ گفت: بله. گفتم: چرا؟ گفت: من اصلاً بلد نیستم نماز بخوانم .

نماز

شب عملیات رمضان من آرپی‌جی‌زن بودم و دو کمک آرپی‌جی‌زن داشتم، یک سرباز و یک بسیجی، در دل شب سیاهی‌ ها را می‌شکافتیم و به سمت محل از پیش تعیین شده به پیش می‌رفتیم. در آن میان برادر بسیجی آهسته در گوشم گفت: حاج‌آقا، هیچ می‌دونستی این دوستمون اصلاً نماز نمی‌خونه؟ با لحن ملایمی از آن برادر سرباز پرسیدم: این درسته که شما نماز نمی‌خوانی؟ گفت: بله. گفتم: چرا؟ گفت: من اصلاً بلد نیستم نماز بخوانم گفتم: اگر در این عملیات شهید بشوی در پیشگاه خدا چه جوابی درباره نماز خواهی داشت؟ گفت: بله، این حرف درستی است. گفتم: الان که دیگه وقتی برای این کارها نداریم، تو الان توبه کن و تصمیم بگیر که بعد از این عملیات حتماً نمازخواندن را یاد بگیری و این واجب الهی را انجام بدهی، و نمازهای نخوانده‌ات را هم قضا کنی. گفت: حتماً بعد از عملیات این کار را خواهم کرد.

در آن میان برادر بسیجی آهسته در گوشم گفت: حاج‌آقا، هیچ می‌دونستی این دوستمون اصلاً نماز نمی‌خونه؟ با لحن ملایمی از آن برادر سرباز پرسیدم: این درسته که شما نماز نمی‌خوانی؟ گفت: بله...

بعد از رد و بدل شدن این‌ صحبت‌ها درگیری شروع شد و باران تیر و ترکش از هر سو ‌بارید و ما به سمت نقطه از پیش تعیین شده همچنان درحال حرکت بودیم. دیدم آن برادر سرباز از ما عقب مانده است، کمک دیگرم را فرستادم ببیند چه اتفاقی افتاده است. برگشت و گفت: می‌گه چیزیم نیست، حالم خوبه، شما برید من خودم را به شما می‌رسونم. کمی که جلوتر رفتیم دیدیم خبری نشد. وقتی دوباره از او خبر گرفتم متوجه شدم که ترکش خمپاره به سرش اصابت کرده بود، چند قدم راه آمده و بعد به شهادت رسیده است. فاصله میان توبه و تحول او تا پذیرفته ‌شدن و شهادتش چندگام صدق بیشتر نبود.

 


راوی: روحانی آزاده حجت‌الاسلام نریمی‌سا



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

کد مداحی و آهنگ مذهبی